اگر دقت کنیم می بینیم که همیشه در برخی لحظه های حساس زندگی
کسانی دور و بر ما بودند که نصیحت های کلیدی کردند ....
گاهی اونها رو جدی گرفتیم و گاهی بی تفاوت از کنارشون گذشتیم
اینها چه جور آدمهایی هستند ؟ چیزی که همیشه برام سوال بوده ....
ونکته جالب این کنجکاوی در اینه که اینها کسانی هستند که هرگز نمی دونی
از کجا پیداشون شد .. چه طوری فهمیدند و به کجا رفتند ؟
من عاشق این آدم ها هستم .. چون همیشه کلماتشون عمیقه و به دل می شینه
چه می شه کرد وقتی دل آدم عشق و مهربونی می خواد همین می شه
خیلی لذت می برم ازینکه این آدم ها همیشه نا شناسند ....
حتی اگر قدرت این رو داشتم که بفهمم اون شخص کیه باز هم کنجکاوی نمی کردم
دوست دارم که ناشناس بمونن و مهربون
یه روزی نه خیلی قدیما با یکی که چی بگم با بهترین دوستم توی ماشین نشسته
بودیمو داشتیم بحث و مشاجره می کردیم ... من روی صندلی راننده نشسته بودم
و دوستم روی صندلی شاگرد ... شیشه سمت من کمی پایین بود .... من عصبانی شدمو
از ماشین پیاده شدم و کمی راه رفتم و مجددا برگشتم داخل ماشین ...
همینطور که سکوت بین ما بود ناگهان دیدم خانمی خیلی آهسته می زنه به شیشه ماشین
نگاهش کردمو با لحن تندی گفتم : بله کاری داری ؟
گفت : دخترم چرا با هم دعوا می کنین ؟ مگه عمر ما چند ساله ؟ حیف شما دو تا دوست
خوب نیست ؟ به جای این عصبانیت ها بخندیدو همدیگرو ببوسین ... به خدا زود می گذره
و همینطور که داشت دور می شد با خودش می گفت : می گذره به خدا خیلی زودتر از اونکه
تو فکر کنی .... و به آسمون نگاه کردو رفت
و ما با هم خندیدیم و همدیگرو بوسیدیمو آشتی کردیم
.........................................................................معرفی تصویرگران
Ikuko Takeuchi