یکی می گفت : زندگی ارزشش رو نداشت ... ارزش این همه عذاب
من گفتم : اگر انسان عذاب نمی کشید هرگز بزرگ نمی شد
یکی دیگه گفت : زندگی من روزی تموم شد که به عشقم نرسیدم
من گفتم : اگر عشق فقط برای یک نفر بود خدا دنیای به این زیبایی رو هرگز نمی آفرید برای همه
یکی که دورتر نشسته بود گفت : وقتی مادرم پرکشید تازه فهمیدم که دنیا نه مال منه نه مال
بقیه .. این عشقی که در این دنیا نهفته است فقط برای لذت بردن و سرگرم شدنه
من هیچی نگفتم
یکی که پشتم بود گفت : همه دردها و رنج ها همین جاست . من که هیچ عشقی نمی بینم
و یکی دیگه پشت سر اون یکی گفت : من از روزی که به دنیا اومدم بدبخت بودم نه پولی نه
شغلی نه خانواده ای ... هر شب گوشه خیابونا و توی جوب خوابیدم من چی بگم ؟
و من هیچی نگفتم
همون لحظه یکی گفت : من خوشبختی رو در درونم همیشه حس کردم وقتی راه رفتم وقتی
دیدم وقتی چشیدم وقتی فهمیدم و الان هنوزم که هنوزه پر نشدم
و من باز هم چیزی نگفتم
و همه با هم به سکوتی عمیق رسیدیم
و همه با هم یکدیگر رو نگاه کردیم
نگاه ها همان حرف ها و حس های نگفته بودن
و من لبخندی زدم
و بعد از چند لحظه همه با هم خندیدیم و درد ها را کنار گذاشتیم و برای لحظه ای حتی کوچک
خود را در عشق بی انتهای زمین و خدا و دنیا رها کردیم
و اینست همان زندگی که می گفتیم ارزشش را ندارد .... همه چیز در نگاه ما و طرز تفکر ما
نهفته است
.........................................................................معرفی تصویرگران
تصویرگر : خودم