نه چیزی می گم
نه می نویسم
من یک دلقکم
وظیفه من اینه که بخندونم
گاهی با اینکه خودم خندم نمی گیره
اما باز به فکر اینم که جوری شما رو بخندونم که دندون های
سفیدتون معلوم بشن و بدرخشن
نه چیزی می خورم
نه تشنه ام می شه
من فقط می بینم اون چیزی رو که شما نمی بینید
من یک دلقکم
از کودکی تا آخر عمر با توپ های رنگی بازی می کنم
دوچرخه سواری می کنم
شکلک در میارم
گاهی هم جلوی شما می ایستم و جوری نگاه می کنم که انگار
شما اونجا نیستید ...
نه می خوام
نه دوست دارم که بخوام
وظیفه من اینه که ساده باشم و مهربون
من یک دلقکم
نه قلمی دارم توی دستم
نه فکری که مجاز نباشه
وظیفه من اینه که هر چی توی دلمه بگم
حالا سوالم اینه :
اگه من دلقک نبودم وظیفه من چی بود ؟